فرار من

۱۱۱






یوری.... برو خودتو خر کن





خندیدم و گفتم





جونگکوک.... جون دلم من خر توعم





خندید و گفت






یوری.... کوک راستش رو گفتی نه ؟!!





جونگکوک.... آره







نکته:. دوستان جونگکوک به یوری دروغ نگفت خودش که نکشتش بادیگارداش کشتنش






مامانم.... خوبه پس... خوب پسرم کی قراره واقعاً یوری عروسم بشه ؟؟!!







جونگکوک.... چه خوب که گفتی. پس فردا






یوری..... چیییییی. من قبول نکردم که ؟






جونگکوک.... برنامه دارم فردا تو نگران نباش دنیای من





یوری با کنجکاوی گفت:





یوری....چه برنامه ای ها ؟؟؟!






جونگکوک..... فردا






یوری پاش رو کوبید زمین و گفت





یوری..... نه نه نه من تا فردا از کنجکاوی مرد....






دستمو روی لباش گذاشتم و گفتم





جونگکوک..... دور از جونت. ما تازه میخواهیم شروع کنیم. درضمن هیچیت نمیشه. فقط واسه فردا یک لباس خوشگل بپوش بیا به جایی که به میگم باش







یوری.... باش. کی میگی ؟؟؟






جونگکوک..... پیام میفرستم معلوم نیست





سرش رو تکان داد که گونش رو بوسیدم

و به سمت مامانم رفتم پیشونی مامانم رو بوسیدم و همینطور که از پله ها داشتم میرفتم بالا گفتم






جونگکوک..... میرم استراحت ک....






یوری وسط حرفم پرید و گفت






یوری..... آستینت لباست خونیه ؟؟






واییی حواسم به آستین لباسم نبود خوب بالا میزدی دیگه احمق اه

باید جعمش کنم




برگشتم و گفتم







جونگکوک..... آره چه طور ؟!







یوری.... میگه چه‌طور. چی کار کردی که خونیه؟؟! مگه نگفتی بادیگاردات دون سوجون رو زدن






با داد گفتم






جونگکوک..... اسم اونو نیار






با داد نسبتاً بلند گفت






یوری..... باش.... جواب بده







جونگکوک.... آلان به این گیر میدی... آره درسته بادیگاردام زدنش ولی خودم هم یکم زدمش انگار چی شده.







یوری....‌. نباید این کارو میکردی






یکم با داد و با اخم گفتم






جونگکوک..... فکر کنم یادت رفته باهامون چی کار کرده نه؟؟! بزار بگم ما ۳ سال از هم دور بودیم میفهمی







یوری..... باشه. باشه. کشش نده برو استراحت کن






من هم دیگه چیزی نگفتم و به سمت اتاقم رفتم.


وارد اتاقم شدم و به سمت حمام رفتم.......
دیدگاه ها (۱۳)

فرار من

فرار من

فرار من

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط